توي يكي از روزهاي زرد پائيز
كنار يك پنجره رو به غروب سرد خورشيد
يك گل سرخ توي گلدون كهنه ي سفالي تك و تنها نشسته بود .
اون گل سرخ از زندگي هيچ نشونه اي نداشت !
روي گونه هاي زردش شبنم نشسته بود
اما انگار دلش گرفته بود – تنگ غروب – و گريه كرده بود !؟
توي خاك سرد گلدون بد جوري ريشه هاش غريب بودند
هيچكسي انگار دل عاشق اونو درك نمي كرد ؟!!
يادش افتاد روزي كه :.....سلام . مرسي که بهم سر زدي . بقيه متن منو ميتوني تو وبلاگم و در پست جديدم بخوني . بي صبرانه منتظرت هستم . باي